بوی غم می آید از شهر رسول بوی اشک حیدر و آه بتول آسمانی ها همه دل بی شکیب بر لب شیر خدا امن یجیب لحظه ها لبریز از دل وا پسی فاطمه گریان ز داغ بی کسی می چکد بر گونه ها با صد محن دانه دانه اشک از چشم حسن اینک، غم گرفته عالمین بغض کرده گوشه ی خانه حسین در میان حجره ای غرق ملال آیه های اشک می خواند بلال لحظه های اخر پیغمبر است روح هستی در میان بستر است با دلی محضون به حال احتضار چشم های خسته ی او اشک بار اشک او از بی کسی حیدر است قصه نامردی و میخ در است گوشه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شعر و سرود روماک گرافیک خبر رسانی آشتي دانلود تحقیق تست ایندکسر چی چی هست کوه ها^^ (پسركوه) خبرنگار پارسی کالای ارزان